منِ اوتیسمی-قسمت دوم
از روزی که فهمیده ام سینا با بقیه بچه ها فرق دارد تصمیم گرفته ام من هم متفاوت باشم.
اما متفاوت بودن من و سینا کافی نیست و باید همگی با هم تلاش کنیم تا از این بحران بیرون بیاییم.
زن ها هر چند شکننده ولی قویترند. من باید علاوه بر خودم، همسرم را نیز مدیریت کنم تا بتوانیم سینا را مثل بچه های دیگر و بدون تاثیر گرفتن از تفاوت هایش، وارد جامعه کنیم.
من از این لحظه، نه فقط یک مادر، بلکه یک رهبر هستم، قوی و پر اراده.
سینا یک شهروند است و باید یاد بگیرد چطور در جامعه زندگی کند، راه برود، حرف بزند و حق خودش را بگیرد.
تفاوت در ژنتیک و ساختار، هیچ تغییری در شهروند بودن او نباید ایجاد کند.
هر شب من مثل یک معلم میشوم و با همسرم این ها را مرور میکنیم و صبح که میشود؛ من همان مادر عاشق دلسوز هستم که با تمام قدرت برای ورود پسرم به اجتماع میجنگم.
هر بار که او را صدا میزنم و نگاهم نمیکند؛ میبینم فرش نگاهش زیر پایم گسترده است و یاد این جمله میفتم که بهشت زیر پای مادران است.
اما خدای من! من بهشت را در آغوش میخواهم نه زیر پایم و تو وعده داده ای که الله مع الصابرین.
سینا حالا خواب است و من آرام دستهایش را در دستهایم گرفته ام و این عشق بی نظیر را، برای ساعاتی که از من گریزان است؛ ذخیره میکنم.
من بهشتِ نگاه پسرم را در آغوش خواهم کشید؛ آن روز دیر نیست….ادامه دارد…
ادامه در قسمت سوم
من عاشقم؛ تو نگران تکرار نباش…